وقت انتظار
نزدیک ساعت 2 بعد از ظهر بود و داشتم مدرسه رو ترک می کردم که در حیاط چشمم به سیّد امیر محمّد افتاد .
در گوشه ای از حیاط تکیه به دیوار داده بود و با خیال راحت کتاب می خوند.
اون قدر غرق قصّه ی کتابش بود که ابتدا متوجّه من نشد.
دوستمون در انتظار والدین خود ، از فرصت استفاده کرده بود و مشغول مطالعه شده بود.
چه خوب !!
خوشحالم که بچّه ها علاقمندی شون به مطالعه بیشتر شده است.
آفرین به سیّد امیر محمّد!!