فرصتی پیش میومد ، با بچّه‌های کلاس قرار میذاشتم و میرفتیم سراغش.

با حوصله و مهربون بود. اهل کتاب رو دوست داشت.
خصوصاً اگر کم سن و سال بودن،
کتاب شناس خوبی بود.
کتابفروشی کوچک و پر از کتاب او ، تابستون‌ها پاتوق من بود.
آزاد بودم به همه‌ی سوراخ سنبه‌ها و قفسه‌ها ، سر بکشم.
اونجا، حس و حال خوبی داشت.
در کنار ایشون به تو خوش میگذشت.
خسته نمی‌شدی!!
از مهربونیش همین بس که هر وقت کتابی برای بچّه‌های کلاس می‌خواستم و به هر تعدادی ؛
اگر هم نداشت ، برام آماده می‌کرد.
هیچ وقت تقاضای پول نکرد و هر وقت پول کتاب‌ها رو می‌بردم با خوش رویی تعارف می‌کرد.
خوب بود ، خیلی خوب ...
جاش در جمع ما خیلی خالیست.
خدا رحمتش کنه ؛

آقای ابراهیمی در کتابفروشی پارسا، هیچ وقت از دل ما بیرون نیست. رحمت الهی نصیبش ...